بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید عطر صد خاطره پیچید ،باغ صد خاطره خندید یادمآامد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت اسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ی ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست بر آورده به مهتاب شب و صحرا وگل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم امد تو به من گفتی : از این عشق حذر کن لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب آیینه ی عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردای دلت بار گران است تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن با تو گفتم: حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی من نرمیدم، نگسستم باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، سفر از پیش تو هرگز نتوانم اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت اشک در چشم تو لرزید ماه به عشق تو خندید یادم آمد که اگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم نرمیدم رفت در ظلمت غم آن شب و شب های دگر هم نگرفتی از عاشق آزرده خبر هم نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم بی تو امّا به چه حالی من از آن کوچه گذشتم